-
ازیاد رفته
شنبه 12 اسفندماه سال 1391 02:48
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیّاد رفته باشد آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد خونش به تیغ حسرت یارب حلال بادا صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد از آه دردناکی سازم خبر دلت را روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا مجنون گذشته...
-
عجب صبری خدا دارد !
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 18:27
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم همان یک لحظه اول که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی بروی یکدگر ویرانه میکردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسته ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم نخستین نعره مستانه را اموش آندم بر لب پیمانه میکردم عجب صبری خدا دارد !...
-
گریه کن سرباز!
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 18:17
بنام خدا نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق، فرزندش را در آغوش می فشارد. گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده... گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند... اما من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز... تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی... حق...
-
شناخت انسانها
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 20:18
انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند انسان های بزرگ درد دیگران را دارند انسان های متوسط درد خودشان را دارند انسان های کوچک بی دردند انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند انسان های کوچک...
-
جدال عشق و عقل
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 19:20
دل گوید: عشق آورده ام عقل گوید:عشق ! عشق چیست؟ دل: مفهوم بودن است. عقل: بودن برای چه؟به کجا؟ دل: به آن بالا! عقل:تا آسمانها؟ دل:بالاتر تا خلوت خاص حضرت عشق! عقل:چه خوب من هم میتوانم بیایم؟ دل:تو نه ولی اگر خودت را فراموش کنی بابالهای عشق آری. و این ادامه دارد...... عقل گوید من دلیل هر نمودم ** عشق گوید من شهنشاه وجودم...
-
من خدارا دارم
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:44
خندم می گیرد از تقیلات ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی. ای دنیای پر از سراب این را بدان: اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی، هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد. اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری، هرگز در مقابلت زانو نمی زنم. اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در مقابلت نمی بازم. اصلاهر چه...
-
چه در دل من چه در سرتو
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:42
چه در دل من چه در سرتو من از تو رسیدم به باور تو تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو بخاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم با تو شوری در جان ، بی تو جانی ویران از این زخم پنهان ، می میرم نامت در من باران ، یادت در دل طوفان.....
-
چرا خداوند شیطان را از در گاه خود راند
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:40
* آیا می دانی چرا خداوند شیطان را از در گاه خود راند وبرای همیشه اورا طرد کرد؟ چون فرمان خدارا برای سجده ی بر انسان اطاعت نکرد . اما بی وفایی بر خی آدمیان را بنگر که دربرابر خدا سجده نمی کنند وحلقه ی بندگی شیطان به گردن می آویزند! رسول خدا (ص) می فرماید:خداوند به چنین انسان هایی خطاب می کند: من به خاطر تو شیطان را طرد...
-
بنویس بابا
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:35
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس کی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان...
-
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:33
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد . نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را ... یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم ... یادم باشد در برابر فریاد ها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم ... یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم و از آسمان درس پاک زیستن ...
-
گفتم: خدایا از همه دلگیرم
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:30
گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من ؟ گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من ؟ گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من ؟ گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من ؟ گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من ؟ گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من ؟ گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام تو من...
-
انسان بودن سخت گران است......
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:27
انسان بودن سخت گران است........ دگــــر انسان بودن هم ارزوست..... من و تو هستیم میبینیم.... می شـــکنیـــــم..... مــــــی ســـــوزیم.... اما باز هم زندگی می کنیم..... حکم ما زندگی کردن. ... حکم حاکم بزرگ ما قضاوت کردن... تو باش انسان.... حاکم بزرگ شهر ما می بیند ... و عادلانه حکم می کند... نترس انسان باش .. حکم هایش...
-
نکته هایی جالب اما پند آموز..
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:24
- هرگز برای خوشبختی امروز و فردا نکن - نماز وقت خداست انرا به دیگران ندهیم - هرگاه در اوج قدرت بودی به حباب فکر کن - هر چه قفس تنگ تر باشد، آزادی شیرین تر خواهد بود - دروغ مثل برف است که هر چه آنرا بغلتانند بزرگتر می شود - هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم - خطا کردن یک کار انسانی است امّا تکرار آن...
-
داستان پیرمردی مهربان
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:22
پیرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت وقتی به ایستگاه رسیدند، پیرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت می دانم از این گل ها خوشت آمده است. به زنم می گویم که دادم شان به تو گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذیرفت و پیرمرد...
-
دختری گفت
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:18
دختری گفت: اولش رویا ،آخرش بازی است و بازیچه مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و ز خم و تاول کف دســت پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب ، این به تو نیامده اســـت رهروی گفت: کوچه ای بن بست سالکی گفت: راه پر خم و پیــچ در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف ، دیگر هیچ دلبری گفت: شوخی لوسی است تاجری گفت : عشق کیلو چند؟ مفلسی...
-
قایم شدن پشت کلمات
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:11
میگم اکثر ماها خودمون رو پشت این کلمات قایم کردیم. هیچکدوممون نمیتونیم یا نمیخوایم یا راحت نیستیم که بگیم چه مونه؟ وقتی میگیم دلتنگیم، وقتی میگیم تنهاییم وقتی از غربت حرف میزنیم، پشتش حتما یک اتفاقاتی هست و یا بوده که ما رو آزار میده، منتها بیان اونها سخته. اینطوری میشه که میایم کلی فکر می کنیم تا یک متن ادبی و یا یک...
-
دعای خالصانه یک کودک
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:07
خدای عزیز، لطفا برای خانمهای فقیری که توی کامپیوتر بابام هستند لباس بفرست. آمین!
-
نزار قبانی: عشق را دفتری نیست
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:04
* آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند.
-
نزار قبانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 15:02
نزار در پی کشته شدن همسرش بلقیس در سال ۱۹۸۱ قصیده یی می سراید. او در این قصیده لطیف ترین احساسات شاعرانه خویش را برای خواننده بیان می کند و کشته شدن همسرش را بهانه یی برای محکوم کردن فتنه ها و تفرقه های موجود بین عرب ها قرار می دهد. آنجایی که می گوید؛ «اگر آنان درخت زیتونی را از ربع قرن پیش آزاد کردند یا میوه لیمویی...
-
اشعار نزار قبانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:58
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد و مرا ... عشق زمستانی ات را به یاد می آورم آن هنگام ، به باران پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد به برف ، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم. کلما علکت الریاحُ ستائرَ غرفتی وعلکتْنی .....
-
اشعار نزار قبانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:47
معشوقه ام باش و ساکت شو با من درباره شریعت عشق ، بحث نکن عشق من به تو شریعتیست که می نویسمش و اجرا یش می کنم اما تو ... آموختمت که گل مارگریت شوی و بر بازوهایم بخوابی و بگذاری تا حکومت کنم و کار تو فقط این باشد که تا ابد معشوقه ام باشی ... کونی إذَنْ حبیبتی واسکتی.. ولا تناقشینی فی شرعیّة حبّی لکِ لأن حبّی لکِ شریعةٌ...
-
اشعار نزار قبانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:44
از تجربه عشق پنهانی و از بازی کردن نقش عاشق کلاسیک خسته شده ام می خواهم پرده نمایش را بالا ببرم و نمایشنامه را پاره کنم و کارگردان را بکشم و مقابل همه مردم اعلام کنم : که برغم کراهت این قرن ،من عاشق این روزگارمعاصرم و معشوق من تویی متن اصلی در"ادامه مطلب" لقد ضجرتُ .. من ممارسة الحبّ خلف الکوالیس ومن تمثیل...
-
اشعار نزار قبانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:38
وقتی باران به پنجره می کوبد جای خالیت ملموس تر می شود وقتی مه بر شیشه های ماشین می نشیند و بوران محاصره ام می کند وقتی گنجشک ها جمع می شوند تا ماشینم را از عمق برف بیرون بکشند... گرمای دستان کوچک تو را به یاد می آورم و سیگارهایی که با هم کشیدیم مثل سربازها در سنگر نصف تو ... نصف من ... متن اصلی در "ادامه...
-
اشعار نزار قبانی
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:29
تو نه لایق دریا هستی و نه بیروت ! از روزی که دیدمت راهبه ای گناه کار بودی آب را ، بدون خیس شدن می خواستی و دریا را ، بدون غرق شدن بیهوده سعی میکردم قانعت کنم که آن عینک سیاه را از چشمانت برداری و جوراب های ضخیم و ساعت مچی ات را دربیاوری و مثل ماهی زیبایی در آب لیز بخوری برای مشاهده متن اصلی ادامه مطلب بروید أنتِ لا...
-
شن های دریا را پهن کرد
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:21
فرشت رمل البحر .... شن های دریا را پهن کرد فرشة رمل البحر ونامت وتغطت بالشمس شن های دریا را پهن کرد و خوابید ( دراز کشید ) واشعات خورشید را بر روی خود کشاند وصارت مثل النار اعصابی یمتى الحلو تحس اعصابم چون آتشی شدند ، پس این (معشوق) کی میخواهد مرا درک کند طیورک یابحر تغازلها وتشرب من ادیها پرندگان تو ای دریا برای...
-
کاظم الساهر محبوب دلهای عاشق
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 14:13
أحبینی بلا عقد دوستم بدار بدون هیچ اضطراب و عقده ای وضیعی فی خطوط یدی و در بین خطهای دستم گم شو (پنهان شو) احبینی لأسبوع , لأیام , لساعات دوستم بدار برای یک هفته ؛ برای روزهای ؛ و برای ساعت های فلست انا الذی یهتم بالابد چون من کسی نیستم که به ابدیت اعتقاد داشته باشم احبینی احبینی احبینی أحبینی بلا عقد دوستم بدار بدون...
-
پریشانم
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:30
پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. خداوندا! اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیاندازی و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز...
-
اگر بگذارند …
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:25
سلام روزگار… چه میکنی با نامردی مردمان… من هم … اگر بگذارند … دارم خرده های دلم را… چسب میزنم… راستی این دل … دل می شود ؟
-
و از ته دل بخند
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:18
وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشند .وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی وقتی احساس کنی دیگر هیچکس تو را درک...
-
زندگی کن به شیوه خودت
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 22:15
زندگی کن به شیوه خودت… با قوانین خودت … !!! مردم دلشان می خواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند … برایشان فرقی نمی کند چگونه هستی … چه خوب … چه بد … موضوع صحبتشان خواهی شد …! پس زندگی کن به شیوه خودت … چه خوب … چه بد …