میگم اکثر ماها خودمون رو پشت این کلمات قایم کردیم. هیچکدوممون نمیتونیم یا نمیخوایم یا راحت نیستیم که بگیم چه مونه؟ وقتی میگیم دلتنگیم، وقتی میگیم تنهاییم وقتی از غربت حرف میزنیم، پشتش حتما یک اتفاقاتی هست و یا بوده که ما رو آزار میده، منتها بیان اونها سخته. اینطوری میشه که میایم کلی فکر می کنیم تا یک متن ادبی و یا یک شعری که نزدیک به حالمون هست رو پیدا می کنیم و می زنیم در وبلاگامون تا بگیم حالمون بده. اما این فقط کمیت قضیه هست. خواننده هامون میتونن بفهمن تا حدی (که دقیقش معلوم نیست) حالمون بده ولی کیفیتش رو نه؟ اینکه چی شده؟ این شعر منو یاد چی آورده؟ کدوم جمله تو این متن ادبی وصف حال من بوده و چرا این عکسه رو برای متن انتخاب کردم، اینا چیزهاییه که فقط خودمون میدونیم و بس.
* تازه بماند که بعضی از مواقع که داریم از اتفاقات روزمره مینویسیم، میشینیم کلی فسفر میسوزونیم که تا حد امکان مبهم بنویسیم که کسی نفهمه جریان از چه قراره. کاش میشد و فضا طوری بود که همه مون میتونستیم راحت بنویسیم که دقیقا چی شده که اینقدر ناراحتیم؟ اینطوری بهتر میتونستیم همدیگه رو دلداری بدیم، به جای اینکه اینهمه از اشاره ها و کنایه ها و استعاره ها توی نوشته هامون استفاده کنیم…
خدای عزیز،
لطفا برای خانمهای فقیری که توی کامپیوتر بابام هستند لباس بفرست.
آمین!
نزار در پی کشته شدن همسرش بلقیس در سال ۱۹۸۱ قصیده یی می سراید. او در
این قصیده لطیف ترین احساسات شاعرانه خویش را برای خواننده بیان می کند و
کشته شدن همسرش را بهانه یی برای محکوم کردن فتنه ها و تفرقه های موجود بین
عرب ها قرار می دهد. آنجایی که می گوید؛ «اگر آنان درخت زیتونی را از ربع
قرن پیش آزاد کردند یا میوه لیمویی را بازگرداندند و پلیدی را از تاریخ محو
نمودند از قاتلان تو تشکر خواهم کرد ای بلقیس، اما آنان فلسطین را ترک
کردند تا آهویی را بکشند.» یا می گوید؛
شک داری که دلنشین ترین زن جهانی و مهم ترین؟
شک داری تمام کلیدهای جهان از آن من شد
آن گاه که به تو دست یازیدم؟
شک داری جهان دگرگون شد
به گاه گرفتن دستت
و بزرگ ترین روز تاریخ و زیباترین خبر دنیا بود
روز ورودت به قلبم؟
وقتی باد پرده های اتاق را به اهتزاز در می آورد
و مرا...
عشق زمستانی ات را به
یاد می آورم
آن هنگام ، به باران
پناه می برم تا به سرزمین دیگری ببارد
به برف ، تا شهرهای دیگری را سفیدپوش کند
و به خدا، تا زمستان را از تقویمش پاک کند
چون نمی دانم بی تو ، چگونه زمستان را تاب آورم.